هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا

ساخت وبلاگ
مامان حونی من با اولین روزی که رفتی مهد ویروس سرماخوردگی رفت توی تنت و از روز دوم کاملا خودش رو نشون داد ،من که خیلی نگران حالت بودم و دیدم اوضاع داره جدی میشه به شما گفتم باید زنگ بزنم از دکتر وقت بگیرم،شما یهو زدی زیر گریه و تو گریه هات بم گفتی نهههه زنگ نزن،دکتر نمااااممم. و. در حالی که سرت رو فرو کرده بودی تو بالش ادامه داد: استراحت میکنم خودم خوب میشششمممم.من که هم خندم گرفته بود هم سعی میکردم خندم رو نبینی که بیشتر ازین ناراحت نشی از شما پرسیدم چرا میترسییی؟شما گفتی دکتر امپول میزنه،زیاد زیاد زیاااادمن خیلی تعجب کردم اخه قبلا همچین چیزی برات تعریف نکرده بودم وبجز. اومبتری که ازت تست خون گرفته بودیم ینی حدود. ۶ماه پیش خاطره دیگه ای از دکتر و امپول نباید داشته باشی،البته بعد فهمیدم بابا جون تو قصه های شبونه برات از قورباغه ای که مریض شد و. رفت دکتر و امپول زد و خوب شد برات گفته. سعی کردم با حفظ ارامش خودم ارومت کنم و توضیح بدم دکتر قراره فقط گوش شما رو معاینه کنه و توی دهان شما رو ببینه و اگه شما اروم باشی و دکتر اجازه بدی کاراش رو. انجام بده دکتر به شما یه جایزه خوب میدهشما پرسیدی هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا...
ما را در سایت هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : choo-haa7 بازدید : 242 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 7:53

جیگر پسر من ،عشق و عسل منتقریبا بعد از گذشت دو سال و اندی من شبا میتونم راحت و بی دردسر بخوابم و از. خواب شبونم لذت ببرم ،خوابی که تقریبا از ماههای ۳یا۴ بارداریم ارزوش رو داشتم،از ماه نه که تقریبا میشه گفت اقلا نخپابیدم چون شما شبا یا سکسکت میگرفت یا من انقباض داشتم،بعد. از به دنیا اومدنتم که تا ۲ماهگی شب تا صبح پیاده روی داشتیم،تا ۶ماهگیم که شب تا صبح تقریبا هر یک ساعت یه بار بیدار بودی و شیر میخواستی،از. بعد از. یک سالگی دیگه اوضاعم خیلی خوب شده بود شب تا صبح فقط فقط ۴بار بیدارم میکردی البته این بجز اون دفعاتیه که با مشت و لگد مورد الطافت قرار میگرفتم، بعد از ۱۹ماهگی که از شیر خودم گرفتمت شب های طلایی داشت خودش رو. به من نشون میداد و شب تا صبح ته تهش یکی دوبار اونم برای خوردن اب بیدار میشدی، بعد از. ۲۵ ماهگی که از پوشکم گرفتمت اب خوردنای نصفه شبم از سرت افتاد،فقط مونده بود شروع خوابت که اغلب با نوازش پشتت و لالایی یا قصه خوندن میخوابیدی، و الان هم که دارم برات مینویسم حدود یک ماهی هست که بابا جون برای شما قصه های قشنگ میگه و باش میخوابی.امشب ساعت ۱۱که شد خودت گفتی تلویزیون رو  خاموش هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا...
ما را در سایت هومان ، شیرین ترین فصل زندگی عاشقانه مامان و بابا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : choo-haa7 بازدید : 298 تاريخ : جمعه 20 اسفند 1395 ساعت: 7:53